کوچه‌پس‌کوچه‌های ذهن من – خندیدن به ریش روزگار

مژده مواجی – آلمان

اِلزه ماری را اغلب در جمعه بازار می‌بینم. چهرهٔ زنانهٔ ظریفش با موهای کوتاه نقره‌ای احاطه شده است و با پاهای کشیده‌اش که در کفش اسپورت جا داده، قدم‌های بلندی بر می‌دارد. همیشه کوله‌پشتی به پشت دارد و در دستش ساکی برای خرید. با دیدن همدیگر، چشم‌های آبی‌اش از پشت عینک می‌درخشد و سر گفت‌وگو از این‌ور و آن‌ور باز می‌شود و هم‌نشین می‌شویم.

اِلزه ماری «دلقک» است. دلقک کلینیک کودکان. او با شخصیت باز، شوخ طبعی‌اش وعلاقه‌اش به رقص، بعد از بازنشستگی دورهٔ کوتاهی دیده و با گرفتن مجوزِ کار، در کلینیک کودکان شروع به کار کرده است. دلقک‌درمانی برای کودکان مریض. کودکانی که گاهی تا مرگ فاصله‌ای ندارند. درمانی بدون داروهای شیمیایی؛ تنها با شاد کردن، لحظه‌ای درد و یأس را به فراموشی سپردن، تقویت عزت نفس و امید دادن. امید تنها درمانی است که درد را کاهش می‌دهد و نشاط که سیستم ایمنی بدن را تقویت می‌کند.

اِلزه ماری لباس کارش را که می‌پوشد، بینی اسفنجی قرمزش را می‌گذارد و «به‌طور رسمی» دلقک می‌شود. به ریش دنیا می‌خندد، تابوها را می‌شکند، از قید و بند آزاد می‌شود، تمام ضعف‌هایش را به‌راحتی نشان می‌دهد، بی‌آنکه سرزنش شود. همه را می‌خنداند؛ کودکان و وابستگانشان را.

او می‌گوید: «مردم که می‌خندند، در واقع به‌روی خودشان می‌خندند. ما آدم‌ها همه در درونمان دلقکی داریم. آن را باید پیدا کرد و مراقبش بود. این‌طوری زندگی کردن آسان‌تر می‌‌شود.»

نقاشی: مژده مواجی

ارسال دیدگاه